غزل 82

ساخت وبلاگ
غزل 82 

قرار خورده به هم، بی قرار می آید 

صدای گریه ی بی اختیار می آید

نیاز نیست که این قدر ناز شب بکشم

سحر، به خواب تو با افتخار می آید 

ببند چشم خودت را مرا تصور کن 

ببین چگونه به قلبم فشار می آید 

دلی که زیر فشار غم تو له شده بود 

چه طور با غم عشقت کنار می آید 

و روی پای خودش ایستاده مردانه 

دل گداخته این گونه بار می آید 

اگر چه خوار شده پیش خود نگهدارش

به این امید که روزی به کار می اید 

چه قدر وعده ی پوچی است بازگشت شما 

بزک نمیر عزیزم بهار می آید

ص.اخض ری 

23 اردیبهشت 96

نوشته شده توسط تقلا در ساعت 14:1 | لینک  | 
taghala...
ما را در سایت taghala دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0taghala5 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 14:17