غزل

ساخت وبلاگ
شعر 

دست بردار نباشد، همه آخر برود

شرف و حیثیت مرد سراسر برود 

مرد دیوانه شده، دفتر او خط خطی است 

بس که با کاغذ و خودکار و قلم ور برود 

توی دریاچه ی چشمان تو توری پهن است 

عاشق این بار محال است قسر در برود 

شیرفهم است دل اما زده خود را به خری

حرف کی توی کت کرّه ی یک خر برود 

هیچ تاثیر ندارد تِمِ آهن در سنگ 

صبح تا شب اگر این کوفته منبر برود 

واقعاً معجزه ای هست که در جنگل عشق 

سرو دنبال تبر ماده پی نر برود 

این قلندر سر شب تا به سحر بیدار است 

روز با یاد خیال تو به بستر برود 

با یکی ناز کنی خنده کنی، خنده ی تو 

رژه روی عصب عاشق دیگر برود 

ساره مثل تو اگر ناز کند، ابراهیم

با چه رویی به در خیمه ی هاجر برود؟

آن قَدر شعر برای تو بخواند امشب 

تا دلت خسته شود حوصله ات سر برود 

بین لب های تو و دوست حیا مرز شده 

دوست دارد که از این مرز فراتر برود 

ص.اخضری 

بیست و یکم بهمن ماه 95

نوشته شده توسط تقلا در ساعت 19:31 | لینک  | 
taghala...
ما را در سایت taghala دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0taghala5 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 14:17